انجمن منتقدان هنرهاي تجسمي ايران به دنبال انتشار ويژهنامه « گزاره هنرمند»، نشست تخصصي «استيتمنت، چيستي و کارکردها» را با حضور زروان روحبخشان، مهدي خانکه و کيوان خليل نژاد برگزارکرد.
در اين نشست کارکرد بيانيه هاي هنري به عنوان يکي از ملزومات هنر معاصر مورد بررسي قرارگرفت.
هنر معاصر استقبال پرشوري از استيتمنت نويسي دارد، به طوري که از لحاظ سازماني وجود متني مشخص و بيان گر در اغلب نماي هاي هنري، از گالري تا جشنواره ها در خواست مي شود. نوشتن استيتمنت اگرچه طي دهه هاي گذشته رشدي فزاينده را تجربه کرده و امروزه به امري واجب تبديل شده، اما هنوز هم – آن جا که نه از نياز و اختيار، بلکه از اجبار باشد- براي هنرمندان بخشي دشوار و ناخوشايند از روند ارائه آثار تلقي کمي شود.
متن کامل نشست:
استیتمنت، چیستی و کارکردها
«استیتمنت، چیستی و کارکردها» دومین نشست انجمن منتقدان هنرهای تجسمی ایران، پیرامون تبیین بیانیه نویسی در هنر معاصر، چهارشنبه 23 اسفند ماه 1396 در نگارخانه لاله تهران برگزار شد. زروان روحبخشان، مهدی خانکه و کیوان خلیلنژاد در این نشست گفتوگویی را حول و حوش ضرورتها و اقتضائات بیانیه نویسی در هنر پی گرفتند که در بخشی از آن چیستی و ماهیت استیتمنت های هنری مورد توجه قرار گرفته است. همچنین محورهایی دیگر از این تبادل نظرها بر مبنای پژوهش میدانی انجمن منتقدان هنرهای تجسمی ایران که آبان ماه 1396 با عنوان « گزارهی هنرمند» منتشر شد، به چگونگی و کیفیتهای بیانیهنویسی در هنر معاصر ایران معطوف شده است. آنچه در ادامه میخوانید مشروح این گفتوگو و تبادل نظرها است.
زروان روحبخشان: قرار بر این است که اینجا درباره چیستی، ضرورتها و شیوههای استیتمنتنویسی تبادل نظر شود. در این ارتباط نکتهی مهمی که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که در هنر اروپا تقریباً از دههی چهل قرن بیستم به این سو، هنرمندان شروع به ارائه یادداشتهایی در کنار مجموعههایا بعضی از آثارشان کردند؛ نه در معنای مانیفست یک سبک بلکه بیشتر برای توضیحی درباره یک تک اثر. زمانی که در اواخر دههی پنجاه و اوایل دههی شصت با مانیفست یا بیانیهی مینیمالیسم مواجه میشویم، میبینیم که هنرمندان این سبک در کنار آثارشان یادداشت کوتاهی قرار دادند که بعدها دیگران آنها را استیتمنت نام گذاشتند. عبارت استیتمنت ترجمهی لغوی مفصلی دارد ولی در معنایی که مورد نظر ما است به سادگی میتوانیم آن را جمله بدانیم چرا که خیلی از اسیتمنتها تنها یک تک جمله بوده، ولی آنچه در ترجمهی فارسی به جای استیتمنت گذاشتهاند واژهی گزاره است که به نظر من ترجمه مناسبی است. گزاره لزوماً شامل یک جمله نمیشود و گاهی وقتهااز یک عبارت تشکیل میشود، گاهی تنها ترکیب یک یا دو کلمه است و گاه آن قدر مفصل است که در حقیقت با متنی شبیه به مقاله مواجه میشویم، ولیمسئله اینجاست که تفاوتهای اینها را نظام نشانهای هنری که با آن سرو کار داریم تعیین میکند. شیوههایی کلی در استیتمنتنویسی وجود دارد و آموزش هم داده میشود، ولی درست مثل خلق و تولید اثر هنری حکمی محتوم و صد در صدی برای آن نمیتوان قائل بود. ما در استیتمنتنویسی ایران با مسائلی مواجه هستیم که شاید برایمان عجیب و غریب باشد و دوستان دربارهاش صحبت خواهند کرد و من فعلاً وارد این بحث نمیشوم.
سه شیوهی کلی در استیتمنتنویسی وجود دارد که البته در منابع خارجی خواندهایم و این هم مقولهای وارداتی به هنر ما است. یکی از این شیوههااستیتمنتنویسی شخصی است، یعنی آنجا که هنرمند میخواهد دغدغهای بسیار شخصی را مطرح کند. درشکل دیگر موضوعی که مد نظر هنرمند است یک دغدغهی عمومی و به اصطلاح اجتماعی و جای دیگر این دغدغه یک دغدغهی تاریخی است که مضامین اسطورهای و افسانهای را هم در همین دستهبندی آخر جای میدهیم. لازم است اشاره کنم که من در اینجا درباره گزارهی هنرمند یا آرتیست استیتمنت حرف میزنم یعنی استیتمنتی که خود هنرمند مینویسد، چرا که متون دیگری هم داریم که با عنوانهای «ادیتوریال تکست» و «کیوریتورال تکست» که ادیتور یا کیوریتورها بر آثار دیگران مینویسند که لزوماً استیتمنت یک مجموعهی خاص نتوان در نظرشان گرفت. در استیتمنتهای شخصی معمولاً هنرمند دغدغهاش را در چند سطر کوتاه توضیح میدهد که ممکن است دغدغهای بسیار ساده هم باشد؛ از یک شکست عشقی گرفته تا احساس تنهایی و عواطفی که تجربه کرده یا بسته به اینکه کدام رسانه هنری را انتخاب کرده، از این صحبت میکند که چگونه خواسته دغدغهاش را در قالب هنر دیداری ارائه دهد. همچنین اگر متریال یا تکنیکی که استفاده کرده ارتباط مستقیمی با ایدهاش دارد، در باره متریال و تکنیک هم توضیح میدهد. گاهی با استیتمنتهایی مواجه میشویم که دغدغههای اجتماعی و عمومیتری دارند؛ مثلاً هنرمندی که مسئلهاش وضعیت بعد از جنگ دوم جهانی در آلمان است مثل «ویلم دلووِی» و « اتو پینه» که نمایشگاههایی از آنها در موزه هنرهای معاصر تهران هم برپا شد. اتو پینه یک رنگین کمان بزرگ بادی را میسازد و استیتمنتش هم این است که « برلین خاکستری شده، خاکستر تمامی برلین را پوشانده و من در آرزوی رنگین کمانم» و یک رنگین کمان بادی به طول سه کیلومتر بر فراز برلین می نشاند. استیتمنت او به همین سادگی است و قرار هم نیست درباره شیوه و تکنیکهای اجراییاش حرفی بزند. مسئله این است، پدیدهای که ما به سادگی با آن مواجه میشویم و به راحتی از کنارش میگذریم، گاهی وقتها هنرمند با شکل ارائهاش به اثر هنری تبدیل میکند. مثل کاسه توالت مارسل دوشان یا اگر بخواهیم از هنرمندان ایرانی مثالی بیاوریم کاغذهای مچاله باربد گلشیری. در واقع هنرمند خیلی وقتها تنها با یک عنوان اثرش را زمینه مند یا به قول فرنگیها «کانتکستچوالایز» میکند. استیتمنت قرارش بر این است که اثر هنری را زمینهمند کند تا ما بتوانیم در آن زمینه خوانشی از اثر پیدا کنیم. پروفسور کنمپ استاد یودکای برلین در مقالهای اشاره میکند که « در جهانی که پر از تصویر است، برای اینکه ما بتوانیم در تصویری تأملکنیم، نیازمند آن هستیم که بستری برایش ساخته شود». کار استیتمنت این است و بر اساس نظام نشانهای متفاوتی که به رسانههای مختلف هنری بر میگردد، شکل استیتمنت نیز ممکن است متفاوت باشد. در مورد استیتمنت اجتماعی یا تاریخی هم همین اتفاق میافتد؛ و در بیان دغدغهی هنرمند از یک مسئلهی اجتماعی ممکن است با نقلقولهایی خواه در قالب نظریههایفکری یا آنکه هنرمند در اثرش تحت تأثیر مستقیمش بوده هم مواجه شویم.این در حالی است که در بعضی استیتمنت ها هم با نقلقولهایی متعدد از مولانا تا هایدگر مواجه میشویم که اساساً هیچ ارتباطی با هم ندارند. وقتی داریم با مقولهی تاریخ کار میکنیم، استیتمنتها معمولاً اشارهای به روند تکوینی آن مسئلهی تاریخی دارند، یعنی اگر مثلاً داریم دربارهی یک جنگ حرف میزنیم که در گذشته اتفاق افتاده، یا راجع به مضامین اسطورهای و افسانهای، معمولاً خوانشی امروزی از روند تکوین آن ارائه میدهیم. به همینترتیب استیتمنتها از دغدغهی شخصی تا دغدغهی تاریخی معمولاً به سمت مفصلتر شدن میروند، یعنی استیتمنتی که از دغدغهی شخصی هنرمند میگوید اغلب خیلی کوتاه است و به نظر من نمونههای درخشانی در هنر ایران هم میتوان از اینها سراغ گرفت مثل استیتمنت نمایشگاهی از مهران مهاجر با عنوان « خطها و چیزها» که در آن نوشته بود:« این روزها نمیتوانمدر خیابان عکس بگیرم. گوشه و کنار خانه را نگاه میکنم و هر خطی که چیزی را به چیزی میرساند در کادر خود قرار میدهم».
اما استیمنت هایی که به شیوه اجرایی آثار اشاره میکنند، زمانی اتفاق میافتد که متریال یا تکنیک مبنای مشخصی در آثار پیدا کرده است. مثلاً اگر هنرمندی بوم نقاشیاش را دقیقاً به اندازهی صفحات روزنامه اطلاعات سالهای 50 تا 56 انتخاب کرده و این انتخاب یک معنایی در کارش دارد،لازم است در استیتمنت خود به این موضوع اشاره کند. یکی از مثالهایشاخص در این زمینه مجموعه نقاشیهای انتزاعی آلبرتو بوری یعنی همان پارچههای یکدست سیاه و مچاله شده ای است که روی چارچوب بومهاکشیده شده و ابتدا فکر میکنیم که خب انگار چیز خاصی در بین نیست . او نام مجموعهاش را « وضعیت بشر» گذاشته و در استیتمنتش توضیح میدهدکه «از انسان پیشرفتهی مدرن با اخلاق چیزی باقی نمانده، اینهاسئوالهایی بیش نیست» و ادامه میدهد که « پارچههای مچاله شدهی روی بومهای من برگرفته از لباسهای جنازههایی است که سالها بعد از زیر خاک پیدا کردند و این جنازهها کشتهشدگان جنگ جهانی دوم در مرز غربی لهستان بودند». آیا اینطور نیست که معنی کار او از اینجا به بعد دیگر عوض میشود و کارهایش دیگر برایمان تنها تصاویر انتزاعی معمولی نیستند. او به این ترتیب عملاً ما را به یک وضعیت تاریخی ارجاع میدهد که اتفاقاً خوانشی معاصر از آن دارد. منظورم این است که استیتمنت هنرمند قرار نیست خیلی پیچیده و عجیب و غریب باشد. هنرمند ممکن است با جملهای از یک فیلسوف یا نویسنده، یا دیالوگی از یک فیلم استفاده کند و ایدهاش را به آن ها ارجاع دهد، اما در نهایت وقتی داریم از آرتیست استیتمنت یا گزارهی هنرمند حرف میزنیم، آنجا است که هنرمند باید حرف خودش را بزند. شاید ارائه تفسیرهای عجیب و غریبتر ویژگی معمول ادیتوریال تکستها یا کیوریتوریال تکستها باشد که ادیتور یا کیوریتور بر مبنای ایده یا خوانشی که از آثار هنرمند دارد چیز دیگری را در کنار آثار هنری ارائه میکند.
مهدی خانکه: پیش از هر چیز باید اشارهای داشته باشم به ویژهنامه «گزاره هنرمند» که به عنوان یکی از معدود دفعات است که در هنرهای تجسمی ما یک مطالعه آماری این چنین انجام شده است. امیدوارم این دست مطالعات ادامه پیدا کند و بتوانیم در حوزهی نقد ساختاری را پیدا کنیم که قابل ارجاع باشد. متاسفانه در حال حاضر نقد آکادمیک در ایران نداریم و کسانی که دانشآموختهی آکادمیها هستند ورود به نقد نمیکنند و ما هم به عنوان مخاطب ارجاعی نداریم که به کدام منتقد نگاه کنیم و اینکه کدام منتقد حرف درست را میزند. پیش از ورود به بحث استیتمنتها در حوزه نقد لازم میدانم در پرانتز عنوان کنم که نقد اگر برگرفته از واژه "کریتیک" باشد به هیچ وجه برشمردن محاسن و معایب نیست؛ یک "کریتیسین" باید ایرادهای کار را باید بگوید. این با فرهنگ ما تعارض و تناقض زیادی دارد و فرهنگ ما فرهنگ پرتعارفی است. آقای هادی هزاوه ای که من نقد نوشتن را به نوعی مدیون ایشان هستم همیشه به من میگفت در آغاز نقدت همیشه از هنرمند تعریف کن. به این ترتیب در دایرکتوری فرهنگ ما نقد متفاوت با کشورهای دیگر اتفاق میافتد و باز هم امیدوارم در انجمن منتقدان هنرهای تجسمی بتوانیم ساختار درستی ایجاد کنیم که بعدها با مطالعه تاریخ و رجوع به اتفاقات امروز سهم خوبی در این اتفاقات داشته باشیم.
در بحث استیتمنتها هم ابتدا باید بگویم که که با ترجمهی آن به گزاره خیلی موافق نیستم و بیانیه را نزدیکتر به آن میبینم، اما نگاه من به استیتمنت بیشتر در قالب نوشتههای هنرمندان یا منتقدان است. اصولاً دو زمینه و بستر تاریخی در کشور ما وجود دارد که میتوان از دلایل شیوع استیتمنت نویسی در ایران به حسابشان آورد. اولین بحث این است که اصولاً هنر ما هنر روایی است و تاریخ هنر ایران اساساً تایخ روایت است. اگر یک اثر تصویری یا حتی موسیقایی نتواند روایتی را برای شما تعریف کند پذیرا نخواهید بود. در همهی حوزههای هنر اصولاً هنر ما هنر روایی است یعنی عادت داریم در اثر هنری برایمان روایتی گفته شود. این روایت هم ریشه در تاریخ ما دارد؛ دریچه و دروازه تفکر در فرهنگ ما ادبیات است؛ ما از دریچه ادبیات فکر میکنیم؛ یک مصرع شعر میتواند ساعتها ذهن ما را مشغول کند، بنابراین نوشتار و ادبیات و روایت جزء لاینفک تمام هنرهای ما است. وقتی هم به تاریخ هنر نگاه میکنیم برای مثال هیچهای تناولی آنجا برایمان پذیرفتنی است که روایتی را تعریف میکند. در چهار پنج دههی گذشته مفاهیم زیادی در حوزه هنرهای تجسمی وارد کشور ما شده که بخشی از هنرمندان و روشنفکرانی که سنسورهای حساستری داشتهاند اینها را جذب و استفاده کردهاند. اما استیتمنتنویسی از نظر من اتفاق بینظیری است و آنقدر سریع رشد پیدا کرده که در هر نمایشگاه و با هر کیفیتی نمونهای از آن را میبینید. دلیل این اقبال عمومی همان بحث روایت است. مخاطب ایرانی دهههای چهل وپنجاه میرفت و کار جلیل ضیاپور یا هنرمندان انتزاعی را میدید و نمیفهمید و سرگشته بیرون میآمد. نقاشان سقاخانه نوشته گذاشتند کنار تابلو تا هنر را با مخاطب آشتی بدهند و بتوانند در یک کانتکست مشترک با مخاطب صحبت کنند. اما با دیدن استیتمنت در گالریها انگار مخاطب خیالش راحت میشود و میداند که در اثر هنری دنبال چه چیزی باید بگردد. به عنوان زمینه تاریخی میتوان گفت در هنر ایران کانتکستنویسی و بیانیهنویسی در مدخل نمایشگاههای هنر مدرن که پدیدهای متفاوت و جذاب برای فرهنگ ما است، خیلی مورد توجه قرار گرفته و مخاطب آن را میپسندد.
بحث دومی که میخواهم در مورد ضرورت استیتمنتنویسی مطرح کنم، اتفاقات پستمدرنیسم است. مهمترین چیزی که از پستمدرنیسم منتج و استخراج میشود، بحث تفرد است. پستمدرنیسم اصولاً در تفرد خلاصه میشود؛ در اهمیت پیدا کردن فرد و همه هنرمند شدن، همه شاعر شدن، همه مخاطب شدن و همه سیاسی شدن. در حال حاضر هر انسانی در هر نقطه از دنیا می تواند تئوریسین سیاسی باشد و این زاییدهی پستمدرنیسم است. فرد فرد آدمها در پس مدرنیسم اهمیت پیدا میکنند و مهمترین تجلی آن هم در "سلفی" ها است. میلیاردها اثر هنری در لحظه در تمام دنیا در حال تولید است و از طریق آن مردم "ایندیویژوالیته" و فردیت خود را به نمایش میگذارند. این تفرد و پراکندگی گرفتاریهایی هم ایجاد میکند. در دوره مدرن به عنوان نمونه یک کانتکست داشتیم به اسم امپرسیونیسم و مشخص بود که هنرمندان امپرسیونیست چه میگویند و با چه تکنیکی کار میکنند. ولی امروز حتی من که به عنوان یک منتقد نمایشگاهها را میبینم و دربارهشانمینویسم، هرروز با یک فرد جدید و یک حرف جدید روبهرو میشوم. بنابراین در جریان پستمدرنیسم ضرورت استیتمنتنویسی احساس میشود، چون تفرد هنرمند از طریق تکست منتقل میشود؛ منِ فردِ هنرمند این حرف را میخواهم بزنم و این حرف بسیار ویژه و متفاوت است و این حرف ویژه را در قالب تکست در مدخل نمایشگاه میگذارم. این دو حوزه است که به نظر من درباره ضرورت استیتمنتنویسی در فرهنگ ما صحبت میکنند.
یک تکمله کوتاه هم درباره استیتمنتنویسی بدهم چون گاهاً استیتمنتهایی برای هنرمندان مینویسم. من همیشه آثار هنرمندان را که نگاه میکنم، سعی میکنم آنجا که ذهن هنرمند پرواز کرده به نوعی عالم خیال و از آنجا عالم ماده را نگاه کرده، از همان مجرا بالا بروم و از آنجایی که هنرمند نگاه کرده ببینم . برای همین بیانیهها یا نقدهایی که مینویسم خیلی مغلق است و فکر میکنم چطور میشود درعالم خیال ساده نوشت؛ دست کم من نمیتوانم. بنابر این کارمنتقد یا ادیتور این است که از آن مجرایی که هنرمند نگاه کرده ببیند؛ با این تفاوت که هنرمند با طرح و نقش صحبت کرده و شما قرار است از طریق کلمات آن جهان را توصیف کنید. برای همین کلمات در کانتکستسرزمین ما ایران شناخته شدهتر، مورد وثوقتر و قابل اعتمادتر است.
کیوان خلیلنژاد: ابتدا میخواهم در مورد یکی از مهمترین کاستیهایهنری ایران صحبت کنم. به نظر من مسئلهی مستندنگاری از مهمترینچیزهایی است که در فضای هنری حاکم بر کشور ما بسیار مغفول مانده. ما چیزهایی را تحت عناوین مختلفی تولید میکنیم؛ هنر مفهومی تولید میکنیم، چیدمان تولید میکنیم، همینطور پرفورمنس و استیتمنت و نقد، و همهی اینهارا هم میسازیم و هم نمایش میدهیم و منتشرشان میکنیم. اما کمتر تلاشی برای مستند کردن اینها دیده میشود و این آثار معمولاً به صورت متن در کنار هم قرار نمیگیرند. باید توضیح بدهم که لزوم این در کنار هم قرار گرفتن اساساً چیست. در منظر اول برای ورود به مسئله بدون اینکه متون در کنار هم قرار بگیرند ادراک درستی از فضای موجود حاصل نمیشود و هر قدمی به پیش یا هر قدمی به پس، تنها و تنها از طریق فهم شرایط موجود امکانپذیر خواهد بود. حتی اگر ما بخواهیم پسرفت هم کنیم احتیاج هست بدانیم که الهمانهای فضای موجود چگونه خواهند بود. فکر میکنم که ابهام موجود در فضای امروز ما هم محصول همین نبود شناخت دقیق و روشمند باشد. برای به دست آوردن شناخت دقیق میبایست که موضوعات در قالب متن در کنار هم قرار بگیرند. امروز حتی برای سخن گفتن راجع به یک انسان هم پس از ترجمان آن انسان به متن است که میتوانیم دربارهاش حرف بزنیم. در ضمن با کنار هم قرار گرفتن متنها امکان کشف روابط بینامتنی و فرامتنی آنها با همدیگر و جامعه حاصل میشود. وقتی که موضوعات در کنار هم قرار میگیرند، آن وقت است که میتوانیم ببینیم روابط بینامتنیشان چگونه است و فرامتنشان چطور میتواند با جامعه ارتباط پیدا کند. همچنین به واسطهی در کنار هم قرار گرفتن موضوعات هستند که ما میتوانیم ویژگیهای عمدهیآنها را استخراج کنیم. تا قبل از اینکه اینها در کنار هم قرار بگیرند، ما نمیفهمیم که شباهتها چه هستند و ویژگیهای عمدهشان غیر قابل کشف باقی خواهد ماند. بعد از اینکه ما این ویژگیها را بیرون آوردیم حالا میتوانیم آنها را با ویژگیها و تعاریف چیزهایی که ادعا میکنند هستند مقایسه کنیم. به این معنی که من چیزی به اسم نقد تولید کردهام و با توجه به ویژگیهای تعریف شدهی نقد از کنار هم گذاشتن نقدهای من میشود فهمید که اینها واقعاً نقد است یا من مشغول جعل هستم و چیزی را به جای چیزی دیگر منتشر میکنم.
در مورد استیتمنت هم همین اتفاق میافتد؛ ما چیزهایی را به اسم استیتمنت منتشر میکنیم و اینها معمولاً در کنار هم قرار نمیگیرند تا ویژگیهایشاناستخراج شود و بدانیم که چه ارتباطی با یکدیگر دارند و اساساً استیتمنت هستند یا نه. یکی از مهمترین و مفیدترین گامهایی که در جهت مستندنگاری برداشته شده همین کاری است که انجمن منتقدان تجسمی انجام داده که در این پژوهش بیش از سیصد استیتمنت که در سال 95 نگاشته شدهاند در کنار همدیگر قرار گرفتهاند و بررسی شدهاند. تلاش شده در این پژوهش ویژگیهای کمی و کیفی این دسته از نوشتارها بررسی شود. یکی از مناقشه برانگیزترین موضوعات در این زمینه این است که چه کسانی میتواننداستیتمنت بنویسند. آیا هنرمندها باید استیتمنت بنویسند یا نمایشگاهگردانها و گالریدارها و یا منتقدین. میتوانیم این موضوع را اینگونه بیان کنیم که آیا هنرمند خود برای پیشانی نمایشگاه متنی تهیه میکندیا شخص دیگری صلاحیت این کار را دارد. من وقتی در مورد استیتمنت صحبت میکنم منظورم آن دسته از استیتمنتها است که در پیشانی نمایشگاه قرار میگیرد و هدفش معرفی و تا حدی تبلیغ نمایشگاه است که در حقیقت اولین مواجههی مخاطب با نمایشگاه از طریق همین استیتمنت ها صورت میگیرد. وقتی هنرمند خود اقدام به نگارش استیتمنت میکند، این متنها به گفتار پیرامون اثر تبدیل خواهد شد. حالا سئوال اینجاست که هنرمند بهتر است چطور راجع به آثارش گفتگو کند. برای پاسخ به این سئوال یک بند از کتاب « صد و یک باید برای هنرمند شدن» از « کیت وایت» را میخواهم برایتان بخوانم که فکر میکنم برای فهم ما از موضوع میتواندمفید باشد. اینطور شروع میکند که « بیاموزید که درباره اثرتان صحبت کنید. صحبت کردن پیرامون کار نه تنها برای آنانی که در جستجوی درک آنچه سعی در بیانش دارید کمک میکند، بلکه برای درک خودتان از آنچه انجام میدهید نیز مفید خواهد بود. از تفسیر محرکهایتان و تناقضات نهفته در دل کارتان دوری کنید. این کار شما دعوتی است برای گمراهی مخاطب و خوانش چیزی که در حقیقت در اثرتان وجود ندارد. خود اثر نقطهی آغاز و پایانی برای محتوای خویش است». به زعم بنده چندین نکتهی مهم در این متن وجود دارد که عدم توجه به آنها سبب ایجاد مشکلاتی در استیتمنتنویسی خواهد شد. میخواهم این نکتهها را در دو تیتر مهم خلاصه کنم. اول اینکه میگوید از تفسیر اثر خود بپرهیزید. پس از اینکه اثر تمام شد، هر برخوردی که خود مؤثر با اثر به عنوان یک چیز شکل گرفته صورت بدهد در جایگاه منتقد انجام خواهد شد. پس وقتی که ما دیگر مؤثر نیستیم چرا باید در این جایگاه به تفسیرش بپردازیم. دوم اینکه مفهوم اثر موضوعی درونزا و درونذات مربوط به خود اثر است. این مفهوم حاصل گفتگوی بینااذهانی میان مخاطب و اثر خواهد بود. فکرنمی کنم مفهوم از مسیر دیگری امکان بروز داشته باشد.
در ادامه میخواهم تیتروار به مسائل عمده موجود در استیتمنتها اشارهای کنم. اولین مسئلهای که به نظرم بسیار اهمیت دارد و مسئلهای تکرار شونده در استیتمنتنویسی امروز ما است، استیتمنت در مقام مجرای ثانوی بروز ایدهی هنرمند است. اولین بروز ایدهی هنرمند که شکل اصیل بروز ایده است،بینااذهانیت موجود در هنرمند و اثر است؛ همان زمانی که هنرمند مشغول ساخت اثر است. در این مرحله ترجمان ایده به رسانه تجسمی انجام میشودو پایان این مرحله زمانی است که هنرمند اثرش را امضا میکند. در این مرحله از قابلیتهای موجود در خود رسانهی تجسمی برای بیان ایده استفاده میشود. اما آنچه که در استیتمنتهای ما اتفاق میافتد باز ترجمهی ادبی ایدهی هنرمند است. یعنی چیزی که یک بار با یک رسانه بیان شده، بار دوم به وسیلهی یک رسانهی دیگر میخواهد بیان شود. در حقیقت فکر میکنم هنرمند پس از انجام کارش هم به دنبال تاثیرگذاری روی مخاطب است. این نفوذ ثانویه سبب میشود که نقش مخاطب در فهم اثر کمرنگ شود و حتی در بعضی از موارد نقش مخاطب اساساً نادیده گرفته شود. مخاطب در کشور ما ویژگیهایی دارد؛ به دلیل شرایط خاص فرهنگی ما، به دلیل غلبهی ادبیات برهنر ما و موضوع نداشتن سواد بصری، مخاطب ما بیشتر به ادبیات اعتماد میکند تا به زبان بصری. پس آنچه که هنرمند به عنوان استیتمنت مینویسد، در شرایط موجود در نهایت به عنوان یگانه مفهوم صحیح و قابل استنباط از اثر پنداشته میشود. به زعم من این گونه اثر از مجموعهای چند لایه با امکانات تفسیری متعدد به یک بیانیهی صرف که اغراض آشکار و پنهان هنرمند را نشان میدهد تنزل پیدا خواهد کرد.
در شش سرفصل اصلی میخواهم راجع به مسائل قابل شناسایی در استیتمنتهایی که ما مینویسیم اشاره کنم. مسئله اول مسئلهی همهچیزگویی است. در این بررسی که صورت گرفته به نظر من اتفاق جالبی افتاده؛ ما در استیتمنتها درباره تاریخ، روانشناسی، سیاست، مسئلهی زنان، اساطیر، تاریخ هنر، زیبایی شناسی، معاصر بودگی، فیزیک ذرات، معناشناسی، دغدغههای زیست محیطی، فلسفهی زبان، رسانه و تکنولوژیهای امروز، حاکمیت، روابط و مناسبات قدرت، قانون دوم ترمودینامیک، روزمرگی و تنهایی انسان معاصر و غیره و غیره صحبت کردهایم. این حجم از راجع به همه چیز صحبت کردن به نظر من بی سابقه است. ما در اینجا سیصد متن تولید کردهایم که راجع به نزدیک به صد موضوع مختلف که به نظر من گاهی وقتهاخیلی کلی هستند و با همدیگر فاصله دارند. مسئلهی دوم شاعرانگی حاکم بر زبان است. برای این هم من یکی از این استیتمنتها را میخوانم و فکر میکنم آنچه میخواهم بگویم را این استیتمنت خودش میگوید. « در عصری که این همه نازیبایی پنجه میکشد بر نگاه زیبایی طلب آدمی، در دورهای که جهان خالی شده از قصههای شیرین و حاصل این دو، سایهی سنگینی شده در هیبت دل آزردگی جمعی، به راستی کدام مرهم کارا تر از هنر؛ تا قدری قرار بخشد درد این جانهای زخم خورده را؟» این زبانی است که ما برای استیتمنت استفاده میکنیم و مسئلهی شاعرانگی هم در عمدهی متونی که تولید میکنیم دیده میشود. مسئلهی سوم تبیین شرایط فرمی حاکم بر اثر است. تمام آن چیزهایی که یک بار بیان بصری پیدا کردهاند، حالا دوباره با ترجمان ادبی که ساخته شده دوباره بیان میشوند. مسئلهی بعدی استفادهیبیجا از نقلقولها است. استیتمنتی مینویسیم با سه نقلقول از سه شخصیتی که به نظر من خیلی عجیب است که در میان هم قرار بگیرند؛هایدگر را داریم و مولانا و ابن عربی. نکتهی دیگر زبان پیچیده و مغلوط است. وجود غلطهای آشکار حتی در حد غلطهای ویرایشی در متنهایی که تولید میکنیم، و زبانی که میسازیم یک زبان فلسفی است که از دانش مایه نگرفته، یعنی ما زبانی ساختهایم که پیچیده است تنها برای این که پیچیده باشد؛ و پیچیده نیست که محصول دانش باشد. مسئلهی آخر هم توجه ویژه به مراحل خلق و آشکار کردن شیوههای تکنیکی است که فکر میکنم بخشی از شیوههای تکنیکی حتی بهتر است که راز هنرمند باقی بماند. به نظر من خیلی لزومی ندارد که این شیوههای تکنیکی این طور که ما آشکارشان میکنیم، در استیتمنت ها بیاوریم.
در پایان بحث میخواهم پیشنهادها و پرسشهایی پژوهشی را درباره استیتمنتها مطرح کنم. فکر میکنم سئوال اول که میشود بررسیاش کرد پرسش پیرامون چیستی و چرایی است. این سئوال را میشود این طور مطرح کرد که استیتمنت اساساً چگونه متنی است؟ آیا تنها در مورد چیستی و چرایی مجموعه آثار صحبت میکند و یا در جایگاه پیشانی نمایشگاه هنری خود بخشی از روند ارائه و نمایش آثار است؟ مسئلهی دوم پرسش پیرامون بسترهای شکلگیری است. ما باید بدانیم که استیتمنتنویسی به طور تاریخی محصول شرایط حاکم بر کدام دورهی تاریخی یا نتیجهی غلبهی کدام اندیشه در هنر است؟ اصلاً چطور شد که استیتمنت نوشته شد؟ ایا مثل آن اتفاقی که در اینجا افتاد مدی است که مثلاً چند سال پیش نداشتیم حالا داریم و شاید در آینده هم نخواهیم داشت. اینکه فقط چیزی آمده که از ما عبور کند یا یک لزوم دقیقی دربارهاش وجود دارد؟ موضوع دیگر این است که آیا در کشور ما استیتمنت و بیانیههای هنری به واسطهی تغییری در اندیشهیهنرمند، ساختار اثر هنری، نحوهی نمایش آثار و یا تغییرات نگاه مخاطب به اثر هنری پدیدار شده است؟ مسئله بعدی ادبیات استیتمنتها است به عنوان محصولات ادبی؛ بیتردید استیتمنت یک محصول ادبی است و ادبیاتش باید مورد بررسی قرار بگیرد. دو پرسش بعدی در مورد نتیجهی کار خواهد بود. آیا استیتمنتها به فهم عمیقتر مخاطب از آثار تجسمی اساساً کمکی میکنند؟آیا میتوانیم برای این نوشتارها چنین کارکردی متصور باشیم؟ آیا استیتمنتها برای این هدف ساخته شدهاند و اگر ساخته شدهاند آیا به این هدف رسیدهاند؟ پرسش پایانی این است که آیا استفاده از استیتمنتها به بارور شدن قابلیتهای موجود در ابزار تجسمی انجامیدهاند یا این قابلیتهارا بارورتر کردهاند؟
مهدی خانکه: در مورد ادبیات استیتمنتها باز هم میخواهم تاکید کنم که ما در حوزهی فرهنگی و هنری ایران در عرصه نوشتار الزام داریم. یعنی امری نیست که بتوانیم راه گریزی از آن داشته باشیم. الزام داریم که بتوانیم زیبا بنویسیم. مخاطب ما در ایران وقتی متنی را میخواند، آن متن حتماً باید زیبایی خاصی داشته باشد. من نمیخواهم گرایشهای نوشتاری متفاوت یا سادهنویسیها را زیر سئوال ببرم ولی مخاطب ما در فرهنگ ایرانی به دنبال این است که بتواند متنی را بخواند که این متن یک آهنگ زیبا داشته باشد. شخصاً گاهی برای یک کلمه در متن ممکن است در دایرهالمعارفهای متعددی را نگاه کنم بلکه آن کلمه بتواند آهنگی را در متن حفظ کند. باز هم معتقدم که ما الزام داریم در حوزه بیانیهنویسی زیبا بنویسیم. ما در تاریخمان به چیزهای زیادی نمیتوانیم افتخار کنیم اما یکی از معدود چیزهایی که همیشه به آن افتخار میکنیم ادبیات ما است. بنابراین فکر میکنم ما به عنوان نویسنده در شرایط فعلی باید نگاهمان به نوشتار در مورد آثار هنری تا حدی نگاه ادبی باشد. نکتهی دیگری که نسبت به آن نقد داشتم، این مبحث است که می گوییم اگر هنرمند راجع به اثرش بنویسد، ممکن است آن تفسیر را در مخاطب خودش اثری جدای از اثر هنری بگذارد. خب، نظریه مرگ مؤلف مدتهاست که طرح شده و هنرمند آن موقع که قلمش را زمین میگذارد یا میشکند- همانطور که میان مدرنیستها رواج داشته-، از آن به بعد دیگر حق دخالت در پروسهی خلق اثر هنری را ندارد، ولی باز به عنوان یک مخاطب سِرِه شناخته میشود چون مخاطبی است که در فرآیند زایمان اثر هنری حضور فعال داشته؛. بنابراین نظر هنرمند حتماً متفاوت از نظر دیگر مخاطبان است. باز هم برمی گردم به زمینهی ایجاد استیتمنت در فرهنگ ما. در نمایشگاههای مدرنیستی دهههای چهل و پنجاه مخاطب خیلی سرگشته بود و نمیدانست چگونه باید اثر را ببیند ولی در حال حاضر بیانیهها به مخاطب در این زمینه کمک می کنند. این تاییدی است بر روایت؛ ما چه بخواهیم و چه نه، 6 یا 7 هزار سال تاریخ روایی هنر داریم، بنابراین ناگزیریم به این روایت پایبند باشیم. الان هم جریان پستمدرنیسم این اجازه را به ما داده است. یعنی وقتی شما از روایت یا تکس در ابتدای نمایشگاه استفاده میکنید، یعنی آدمی «فشن آبل» یا بهروز هستید و این نگاه کانسرواتیو نیست. نکتهی دیگری که بعد از مطالعهی این پژوهش به آن رسیدم، اینکه شاید هم بد نیست بعضی موقع ها در پایان ویزیت نمایشگاه بیانیهها مطالعه شود. یعنی اجازه بدهیم ابتدا مخاطب ارتباطش را بگیرد و بعد بگوییم که قرار بوده این حرف را بزنیم، چقدر تفکر شما و این فرصتی که برای تأمل در آثار هنری به شما داده شده به چیزی که نیت من هنرمند بوده نزدیک است. این هم راهکاری است که شاید باعث شود مخاطب از نمایشگاه سرگشته خارج نشود. به نظرم این خیلی اهمیت دارد.
زروان روحبخشان: من در مورد صحبت آخر شما این را بگویم که به عنوان مخاطب معمولاً وقتی به نمایشگاهی میروم، ابتدا یک بار کارها را میبینم، بعد استیتمنت را میخوانم و بعد دوباره کارها را میبینم. به نظر من مخاطب میتواند انتخاب کند همانطور که هنرمند انتخاب میکند، مخاطب هم همان قدر قدرت دارد و اتفاقاً در موضع قضاوت هم قرار دارد. در صحبتهای آقای خلیلنژاد این پرسش مطرح شد که چه کسانی میتوانند استیتمنت بنویسند، پاسخ این است که همه. خیلی ساده است. اما پرسشهای بعدیتان به نظر من خیلی جدیتر و مهمتر است. این همهچیزگویی که اشاره شد واقعاً خیلی مسئلهساز است. یعنی ما در آن فرهنگی که استیتمنتنویسی در آن رواج پیدا کرده و ما از آنجا گرفتهایم، چنین چیزی نمیبینیم. درست است که در موضوعاتی که هنرمند میتواند به آنها بپردازد محدودیتی نیست ،اما مسئله این است که اگر ما به عنوان هنرمند دغدغهای خیلی جدی را دنبال میکنیم، واقعاً تا چه حد پایبند آن هستیم. هنرمندی که مسئلهاش محیط زیست و درخت است و بعد میآید مجسمههایی با تنههای درخت میسازد و آنهانیمسوز هم میکند چطور باید قضاوت کرد. بیشترین مشکلی که من با این استیتمنتها دارم این جاست یعنی زمانی که در تناقض با نحوه ارائهی آن اثر هنری قرار میگیرد. مسئلهی دیگر این است که این همهچیزگویی یک جایی تبدیل میشود به کلیگویی، یک جایی آن شاعرانگی آن قدر بولد میشود که به قول هگل «مدام دارد امر کلی را از پس امور جزئی نمایش میدهد و آن امر کلی یکی بیشتر نیست». در مورد مسئلهی شاعرانگی هم باید بگویم که وقتی از یک حدی بیشتر میشود خود اثر هنری دیگری میشودو دیگر استیتمنت یک مجموعه نیست و زمانی که شما یک اثر هنری را کنار اثر هنری دیگری میگذارید رابطه بینامتنی برابر برقرار میکنید. رابطه بینامتنی استیتمنت و اثر هنری برابر نیست؛ استیتمنت قرارش بر این است که زمینه بسازد برای اثر هنری و قرار نیست خودش به عنوان یک اثر هنری مورد خوانش قرار بگیرد. وقتی می گوییم کانتکستچوالایز کردن یعنی اینکه من اثر هنری را در هر شرایطی که تولید کردهام، یک کاتتکس مشترک با مخاطب بتوانم برای آن تعریف کنم. برای همین بسیار دیدهام که یک اثر هنری در جایی با یک استیتمنت ارائه میشود و در جایی دیگر با استیتمنتی دیگر. آلبرتو بوری وقتی همان نمایشگاه را به ژاپن میبرد استیتمنت دیگری ارائه میدهد. «دوبوس» میگوید« آفرینش اثر هنری در یک زمان و مکان هرگز نمیتواند مانند آفرینش هنری در زمان و مکانی دیگر باشد، و حتی مواجههیبا آن». من به شخصه خیلی به این موضوع اعتقاد دارم. ما اثر را در بستر تاریخی، سیاسی، جغرافیایی خودمان تولید و با استیتمنتی ارائه میکنیم و بعد همین مجموعه را با همیین استیتمنت مثلاً به نیویورک میبریم و توقع داریم آنجا هم به همین اندازه فهمیده شود. در حقیقت معتقدم نظام نشانهای این متون با هم باید کار کند؛ من اثر هنری را هم به عنوان متن میبینم، متن هنری با متنی که قرار است زمینه برای آن بسازد باید از نظام نشانهای نزدیک به هم استفاده کند.
